آتنا جون مامان وباباآتنا جون مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

♪♫♪♥خاطرات کودک من♥♪♫♪

تصمیم باباجون و مامان

سلام فسقلی مامان امشب تصمیم گرفتم وبلاگ برات درست کنم تا هروقت بزرگ شدی بتونی تو خاطرات مامان و خودت سری انداخته باشی .بابا مهدی جون زحمت راه انداختنش رو کشید برام درست کرد تا بتونم با عسلم درد دل کنم .باباجون اسم وبلاگ ات رو *اولین امید گذاشت * روزهای سختی رو دارم می گذرونم اما وقتی تکون می خوری وشروع به لگد زدن می کنی از خوشحالی می خوام پر دربیارم دلم می خواد داد بزنم و به همه ی دنیا بگم که لیاقت مادر شدن رو دارم * 17اردیبهشت 1391 تاسیس وبلاگ عشقم که نمیدونم اسمش چیه دختر یا پسر ...
10 ارديبهشت 1392

تقدیم به عشقم آتنا

    من نه ضعیفم نه ناتوان چرا که خداوند مرا بدون خشونت و زور و بازو میپسندد اشک ریختن ضعف من نیست قدرت روح من است اشک نمیریزم تا توجهی را جلب کنم با اشکم روحم را میشویم خانه بی من سرد و ساکت است چراکه شور و حال زندگی با صدای بلند حرف زدن و موسیقی گوش دادن نیست زندگی ترنم لالایی ارمش بخشی را میطلبد که خدا در جادوی صدای من نهفته است من تنها با ازدواج کردن و مادر شدن نیست که معنا میگیرم من به تنهایی معنا دارم معنای عمیقی در واژه ی دختر بودن است اگر فرهنگ غلط و کوتاه نظری مرا ضعیفه میخواند باز هم قوی تر از قبل از پشت همین واژه سربلند میکنم و لبخند میزنم چر...
15 مهر 1391